خز، کلاه، و لبخند

در هوای خنک یکی از روزهای بهاری تهرانِ دهه بیست، لاله‌زار با درختان سربه‌فلک‌کشیده و برگ های نو نوار و تازه و صدای ترمز کالسکه‌ها بوی عطر فرانسوی می‌داد. خیابانی که آن روزها هنوز لقب «شانزلیزه تهران» را یدک می‌کشید، پر بود از بانوان خوش‌پوش، کلاه‌بر سر و دستکش به‌دست، و آقایانی با پالتوهای بلند و عصاهای براق.

در میانه این خیابان پر زرق و برق، دو بانو، با قامتی آراسته و ظاهری اشراف‌منش، از عمارت آجری بیرون آمده بودند؛ یکی با خنده‌ای ملایم و نگاهی نرم، دیگری با چهره‌ای جدی، گویی از جلسه‌ای مهم بازمی‌گشت. یکی با یقه‌ای از خز سفید، دستکش‌هایی چرمی به رنگ قهوه‌ای تیره و کلاهی شیبدار، و دیگری با شنلی پهن و کلاهی زاویه‌دار با گل‌دوزی ظریف که نشان از علاقه‌اش به مُد اروپایی داشت.

در میان آن دو، دختربچه‌ای با لباس چین‌دار سفید و ژاکتی پشمی، دست هر دو را گرفته بود. شادی کودکانه‌اش تضادی شیرین با وقار و صلابت زنانه‌ی همراهانش داشت. شاید دختر، نواده یکی بود و فرزند دیگری، اما برای رهگذران لاله‌زار، آن‌ها تصویری بودند از تهرانِ مدرن در حال پوست‌اندازی؛ زنی با خنده‌ای از گذشته و زنی با نگاهی به آینده.

عکاس، احتمالا در پی ثبت صحنه‌ای از زیبایی و ظرافت زن ایرانی، بی‌اختیار شاتر را فشرده. و این تصویر، نه فقط عکس دو زن و یک کودک، بلکه نمایی‌ست از آغازی نو در زندگی زنانه‌ی شهری؛ دوره‌ای که خز، کلاه، و لبخند، همه نشانه‌ای از کلاس و شخصیت بودند.

لاله‌زار در آن لحظه، نه فقط خیابان تئاتر و سینما، بلکه صحنه‌ای از نمایش مد، شأن و وقار زنان تهرانی بود.

*حورا خاکدامن/کیوریتور و ژورنالیست هنری

خز، کلاه، و لبخند

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: